در نگاه اول به ستون مقالات سایت آزادی بیان توجه ام به مطلبی تحت عنوان "حماس مسبب جنایت" از علیرضا گلزاری، جلب نشد. تیتر را خواندم اما علاقه و کششی برای مطالعه آن در خود احساس نکردم. مگر میتوان تردید کرد که حماس و کلا جریانات اسلامی مسبب جنایت نیستند؟ مگر میشود حکومت اسلامی را دید و نتوان تصور کرد که حماس در صورت امکان رژیمی تمام عیار از جنس رژیم آدمکشان اسلامی در هر بخش و منطقه ای از فلسطین که بتواند ایجاد خواهد کرد؟
اما علیرغم احساس اولیه ام روی مطلب کلیک کردم. بخاطر کشتار مردم بی دفاع فلسطین. بخاطر تصاویری از جنایت که در این چند روز گذشته ذهن و روح هر انسان با وجدانی را به شدت متاثر کرده است. بخاطر جنایتی که در مقابل چشمان بهت زده بشریت متمدن علیه مردم فلسطین در جریان است. بخاطر تصاویر مادرانی و دختران و کودکان و افراد بیگناهی که قربانی جنگ وحشیانه اسرائیل علیه مردم غزه به بهانه حمله به حماس هستند. مردمی که تاریخا قربانی تجاوزگری و آدمکشی دولت اسرائیل بوده اند. و این بار کشمکش و جدال جریانات تروریسم دولتی اسرائیل و تروریسم اسلامی به زندگی شان ابعاد فاجعه آمیزتری داده است. بخاطر همان تعداد اندکی که در اسرائیل قربانی راکت پراکنی های تروریستی حماس هستند.
باید اذعان کنم که مطلب کوتاه و موجز و تکان دهنده بود! به صفوف مردم "صلح طلب" اشاره میکند. اما از پیش حکمی آهنین در این باره صادر کرده است. کل مردم معترضی را که در مقابل تجاوز و وحشیگری بی حد و حصر دولت اسرائیل به میدان آمده اند، خواهان قطع جنگ و کشتار مردم بیگناه فلسطین هستند، خواهان پایان دادن به محاصره غذایی، دارویی، سوختی این مردم هستند، و در عین حال تاییدی هم بر جنایت و راکت پراکنی حماس به مردم بیگناه جنوب اسرائیل ندارند را کلا در صفوف "ناسیونالیسم عرب" و "اسلام سیاسی" قرار داده است. (چه بذل و بخششی؟) تا بتواند حکم ردی بر این تلاش مردم و بشریت متمدن بزند. فراتر میرود. مطلب در جمله اول تکلیف خود را با اعتراضات گسترده مردم که جریانات اسلامی و ناسیونالیستی هم در آن حضور دارند، روشن کرده است. همه این مردم را، همه اعتراض علیه جنایت اسرائیل را به حساب "ناسیونالیسم عرب" و "اسلام سیاسی" گذاشته است. هیچ تفکیکی میان خواست عادلانه مردم عادی برای پایان دادن به این جنگ و خونریزی و کشتار وحشیانه و نقش و جایگاه نیروها و جریانات اسلامی و ناسیونالیستی در این اعتراضات قائل نشده است. و نه تنها هیچ تفکیکی قائل نشده بود بلکه با زبردستی خاصی همه این مردم را "آدمهای به ظاهر شریف" نامیده است. علاقه ام به ادامه مطالعه مطلب بیشتر شده بود. علاقه ای همراه با حیرت و تعجبی وافر وانزجار!
تزهای ارتجاعی
تزهای مقاله اساسی و موجزند است. استنتاجی ارتجاعی و توجیه گر جنایتی باور نکردنی اند. اعلام میکند که این جنگ دو طرف دارد. در یک سوی این جنگ اسلام سیاسی و رژیم اسلامی است و در سوی دیگر دولت اسرائیل و آمریکا و متحدین اش. تردیدی نیست. حماس یک نیروی درگیر در این جنگ است. اسلام سیاسی در یک سوی این جدال است. اما آیا این پایه تحلیلی مبانی جنگ و نیروهای درگیر در جنگ، ذره ای از بار جنایت، ابعاد و دامنه جنایت و کشتار و قتل عامی که در غزه توسط دولت اسرائیل در جریان است، کم میکند؟ آیا وجود دو سو در جنگ، وجود دو نیرو در هر جنگی، جنایت جنگی هر کدام از این نیروها را توجیه میکند؟ آیا وجود دو نیرو در جنگ دوم جهانی، کشتار مردم بیگناه ژاپن را با بمب اتمی توسط دولت آمریکا توجیه میکند؟ مگر نه اینکه هیتلر آغازگر جنگ دوم جهانی بود؟ مگر نه اینکه کوره های آدم سوزی هیتلر میلیونها انسان را به خاکستر تبدیل کرد؟ آیا هیچ کس که ذره ای انسانیت در وجودش است میتواند توجیه گر پرتاب بمب اتم در ناکازاکی و هیروشیما باشد؟ و نابودی سیصد هزار تن از مردم ژاپن را توجیه کند؟ به همین اعتبار آیا میتوان هیچ توجیهی بر جنایت دولت اسرائیل یافت؟ کمتر انسان شریفی موشک پرانی حماس به مناطق مسکونی را تایید میکنند. اما جنگ در دو سطح کاملا متفاوت در جریان است. مردمی در غزه در حال نابودی و از بین رفتن اند. یک فاجعه انسانی در جریان است. آب و غذا و دارو و سوخت و سر پناهی ندارند. جامعه ای درحال نابودی است. چه کسی میتواند چشم بر این فاجعه عظیم انسانی ببندد؟
اما مطلب به دنبال اثبات تز دیگری است. میخواهد در پس اثبات این تز عام و درست که "حماس مسبب جنایت" است، نشان دهد که اسرائیل قربانی است و مسبب جنایتی نیست. میخواهد نشان دهد که فقط حماس عامل این کشتار و جنایت است. از این رو و برای اثبات این حکم در ابتدا اشاره میکند که جنگ دو سو دارد. اما این تز حلقه پایانی استدلالش نیست. حلقه شروعی است که در حلقه بعد بتواند تمام "تقصیر" را بر دوش یک سوی جدال قرار دهد. برای اثبات این حکم دست راستی خود به کودکان متوسل میشود: میگوید: "حتی کودکان ٧ ساله در غزه هم میدانند که حماس عامل اصلی این کشت و کشتار است." ذکر علت یکی از مهمترین جنایت چهل سال اخیر از زبان کودکان ۷ ساله اگر حتی واقعی باشد، که نیست، یک عوامفریبی آنهم از نوع اسلامی اش است. چه کسی تاکنون برای اثبات احکام سیاسی خود به "کودکان ۷ ساله" متوسل شده است؟ کودکان غزه خود یکی از قربانیان این جنایت عظیم هستند. دهها کودک تاکنون کشته شده اند؟ هزاران کودک در شرایط تکان دهنده ای به اسارت گرفته شده اند. نزدیک به صد زن در این تجاوز کشته شده اند. آمار سازمان ملل حاکی از این است که ۲۵ درصد کشته شدگان مردم عادی هستند. یک و نیم میلیون تن از این مردم تحت محاصره و نابودی تدریجی قرار دارند. آیا دولت اسرائیل هیچ نقشی در این جنایت ندارد؟ بیگناه و بی تقصیر است؟ فقط از خود دفاع میکند؟ این موضع رسمی وزارت دفاع اسرائیل است! این موضع بوش است.
ادامه مقاله در ارتباط با اثبات این تز ارتجاعی به نگارش در آمده است. بمنظور اثبات این تز باید تمام واقعیت را دگرگون کرد. باید راسخ بود. منطق را باید به انتها رساند. اما چگونه؟ میگوید: "حماس با پرتاب موشکهای خود از مناطق مسکونی و استقرار حتی در مدارس آتش جنگ را شعله ور میسازد و با اینکار چهره ای معصوم و در عین حال با به خاک و خون کشیده شدن مردم عادی چهره ای وحشی از دولت اسرائیل ترسیم میکند." در این زمینه باید گفت: چهره دولت اسرائیل در سطح جهان روشن است. از پیش از وجود و شکل گیری حماس شکل گرفته بود. بعلاوه حماس خود محصول و دست پرورده دولت اسرائیل است. دولت دست راستی اسرائیل یک دستگاه جنایت و کشتار است. بسیاری از سران این کشور در زمره جنایتکاران بشری قرار دارند. اقدام نویسنده تلاشی مفتضحانه برای خارج کردن اسرائیل از مسئولیت جنایتی است که تاکنون مرتکب شده است. در این تصویر گویا دستگاه نظامی و آدمکش اسرائیل نمیداند که به کجا و چه اهدافی شلیک میکند؟ آیا تیراندازی بسوی آمبولانسها هم ناشی از مخفی کردن دستگاه پرتاب موشک در آمبولانسهای در حال حرکت است؟ اجازه دهید برای ادامه بحث بپذیریم که حماس از اماکن مسکونی و محل زندگی مردم جهت پرتاب موشکهای خود استفاده میکند. فرض معقولی است. اما راه حل چیست؟ آیا تلاش یک نیروی ارتجاعی مانند حماس توجیه گر حمله به این اماکن زندگی و درمان است؟ فرض کنیم که حماس مدرسه و بیمارستان ها را به پایگاه پرتاب موشک تبدیل کرده باشد و تلاش کرده است که از کودکان و بیماران برای خود سپر دفاعی ایجاد کند. اقدامی جنایتکارانه است. تردیدی نیست. اما آیا چنین جنایتی توجیه گر حمله اسرائیل به این اماکن است؟ آیا حتی پلیس دولتهای دست راستی زمانیکه تعدادی جنایتکار کودکان و مردم را گروگان میگیرند، به سادگی به طرف مردم بیگناه شلیک میکنند؟ آیا هر جنایتی جنایت دیگری را توجیه میکند؟ آیا با فرض چنین ادعایی، اسرائیل نمی بیند که حماس این مردم را علیرغم خواست آنها به سپر دفاعی خود تبدیل کرده است؟ آیا در اینصورت نباید از حمله به این مراکز اجتناب کرد؟ و این سیاست حماس را خنثی کرد؟ آیا نباید ازشلیک به سوی خانه های مردم، به آمبولانسها و بیمارستانها تحت هر شرایطی اجتناب کرد؟ پس کجاست انسانیت؟ ثانیا مگر این بار اولی است که اسرائیل مناطق مسکونی مردم، خانه و کاشانه آنها را بمباران میکند؟ سیاست رسمی و اعلام شده دولت اسرائیل "مجازات دسته جمعی است". هر کسی و همه را مجرم میداند و مجازات میکند. امروز یک میلیون و نیم مردم را بخاطر حضور حماس به نابودی میکشند. پریروز فاجعه جنین و قتل عام مردم این منطقه را خلق کردند. روز پیش از آن فجایع صبرا و شتیلا را بوجود آوردند. ۶۰ سال است که اسرائیل این مردم را قتل عام و کشتار کرده است. چه کسی میتواند این تاریخ را انکار کند؟ ثالثا ما انسانیم. ما کمونیستیم. ما اعلام میکنیم که در جنگ خود علیه رژیم اسلامی و هر ارتجاعی از توسل به چنین اقداماتی خودداری خواهیم کرد. ما به سوی مردم، شهرها، مدارس، بیمارستانها، به منابع سوخت و آذوقه و زندگی مردم حمله نخواهیم کرد. ما سیاست اعلام شده ای در این زمینه داریم:
"جريان ما به صرف نظامى شدن اوضاع اصول خود را فراموش نميکند. مطمئن باشيد ارتش اين حزب نه فقط مردم غير نظامى را به مخاطره نمياندازد، بلکه مورد حمايت خود قرار ميدهد. مطمئن باشيد اين حزب مناطق مسکونى و محيط کار و زندگى مردم غير نظامى را حتى اگر طرفداران سرسخت نيروهاى مقابل باشند، نميکوبد. مطمئن باشيد معاش مردم را گرو نميگيرد. مطمئن باشيد راههاى ارتباطى مردم و امکان دسترسى آنها به نيازمندى هايشان را سد نميکند. مطمئن باشيد اين حزب با اسراى جنگى مطابق انسانى ترين موازين رفتار ميکند، ما مجازات اعدام نداريم و در شرايط جنگى هم نخواهيم داشت. مطمئن باشيد در کليه مناطقى که توسط ارتش کارگرى محفوظ نگاهداشته شده است نه فقط مدنيت سازمان مييابد، بلکه تمام حقوقى که در برنامه حزب اعلام شده است براى مردم تضمين خواهد شد. در چنان مهلکه اى کمونيسم کارگرى جريانى خواهد بود که براى مردم امنيت و رفاه و اميد همراه مياورد."(منصور حکمت، سناریوی سیاه، سناریوی سفید، ژوئن ۱۹۹۵)
تز بعدی نتیجه منطقی پایه هایی است که تاکنون چیده شده است. "این معادله در منطقه خاورمیانه بدون نابودی جمهوری اسلامی و اسلامی سیاسی ... معادله ای غیر قابل حل باقی خواهد ماند." ظاهر قضیه رادیکال و چپ است! اما باید پوسته ها را کنار زد و به اعماق نگاهی انداخت. تنها مدافعان اسلام سیاسی و جریانات ارتجاعی و دست راستی "ضد امپریالیستی" مخالف نابودی اسلام سیاسی و جمهوری اسلامی هستند. مسلما سرنگونی رژیم اسلامی ضربه ای تعیین کننده به جنبش اسلام سیاسی است. اما بحث بر سر "معادله" ای در منطقه خاورمیانه است. معادله ای که از قرار مساله فلسطین و جنایت و جنگ کنونی دولت اسرائیل یک رکن دیگر آن است. به بررسی این تز باید پرداخت. واقعیت این است که نابودی اسلام سیاسی از صحنه سياسى خاورمیانه یک مولفه مهم در تخفیف کشمکش های این منطقه است. اسلام سیاسی نیرویی است که در پس عروج جمهورى اسلامى در منطقه به کشمکشهای منطقه ای ابعاد پیچیده تری داده است. در این واقعیت لحظه ای نباید تردیدی کرد. اما این تمام واقعیت تخاصمات منطقه نیست. اتفاقا یک رکن اساسی بقاء اسلام سیاسی در منطقه وجود تجاوزگری و سرکوبگری دولت اسرائیل و بی حقوقی مطلق مردم فلسطین است. مساله فلسطین یک پایه بقاء و گسترش اسلام سیاسی است. زخمی است که ارتجاع اسلامی از آن تغذیه میکند. منبعی برای بقاء این جریان آدمکش است. هر "معادله ای" علی القاعده و بنا به تعریف دو سو دارد. چگونه است که در این معادلات به یکباره سرکوبگری اسرائیل و جنایت تاریخی و امروزی این دولت محو میشود؟ چه منفعتی بیانگر این سیاست دست راستی است؟ چگونه است که حل این معادله "دو سویه" به یکباره به نابودی یک سوی قضیه گره میخورد؟ آیا این موضع هیچگونه تمایزی با موضع رسمی دولت اسرائیل و رئیس عملیات کشتار "سرب مذاب" در غزه دارد؟ آیا ارتش اسرائیل برای چنین موضعی هورا نخواهد کشید؟ چه کسی میتواند بمباران و کشتار مردم بیگناه غزه را ببیند و به آنها بگوید: این فانتومهایی که شما را بمباران میکنند، این بمب ها که بر سرتان میریزند، این تانکها که خانه و زندگی تان را نابود میکنند، این دولتی که آب و آذوقه و دارویتان را به گروگان گرفته است، مقصر نیستند؟ هیچ تقصیری ندارد! خوشبختانه کمتر انسان با وجدانی ذره ای ارزش برای چنین استدلالاتی قائل خواهد شد.
جایگاه حل مساله فلسطین
توجیه جنایت دولت اسرائیل در این جنگ ضد انسانی یک رکن این سیاست دست راستی و پرو اسرائیلی است. مساله دیگر بر سر مبانی و پایه های تحلیلی چنین سیاستی است. در این سیاست حل مساله فلسطین به نابودی اسلام سیاسی و رژیم اسلامی گره خورده است. این سیاست وارونه است؟ چرا؟ از نظر ما کمونیستهای کارگری، که نابودی اسلام سیاسی و سرنگونی رژیم اسلامی و از بین بردن تروریسم اسلامی یک رکن استراتژی سیاسی مان است، اتفاقا حل مساله فلسطین و برسمیت شناخته شدن کشور مستقل و با حقوق شناخته شده بین المللی یک حلقه اصلی در چنین پروژه ای است. منصور حکمت در فردای فاجعه ۱۱ سپتامبر این سیاست را چنین فورموله کرد:
"هر سياست فعال و پيشرو مردمى براى مقابله با تروريسم اسلامى بايد از همينجا شروع کند : ١ ) حل مساله فلسطين. بايد اين معضل تاريخى حل بشود. مردم فلسطين بايد کشور مستقل خود را داشته باشند. بايد آمريکا و دولتهاى غربى را ناگزير کرد از حمايت يکجانبه خود از اسرائيل دست بردارند. بايد اسرائيل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطين را بپذيرد. حل مساله فلسطين مهم ترين رکن مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است و جزء اصلى يک دستور کار پيشرو و فعال در قبال اوضاع کنونى است . " (منصور حکمت، دنیا پس از ۱۱ سپتامبر) و در گفتگو با پرسش میگوید: "هر چه زودتر کشور مستقل فلسطین ایجاد شود، پنبه اسلام و اسلامیت در منطقه زودتر زده خواهد شد." (منصور حکمت، پرسش شماره ۳)
این تز پایه ای کمونیسم کارگری منصور حکمت در قبال معضل خاورمیانه است. در این چهارچوب "حل مساله فلسطین مهم ترین رکن مقابله با اسلام سیاسی و تروریسم اسلامی است". در این زمینه باید اضافه کرد که موقعیت حماس و جریانات اسلامی در فلسطین و لبنان به درجه زیادی تابعی از ستمگری و تجاوز و حمله نظامی دولت اسرائیل به مردم فلسطین است. این جریانات از زخم دیرینه بر پیکر مردم فلسطین و مردم عرب زبان سوء استفاده میکنند. درجه نفوذ حماس در فلسطین اساسا نه ناشی از مطلوبیت این جریانات پوچ و تو خالی و اسلامیست بلکه ناشی از ستمگری و سرکوبگری دولت اسرائیل و نبودن آلترناتیو رادیکال و آزادیخواه و سوسیالیست در این جوامع است. هر زمان که اسرائیل به سرکوب و جنایت علیه مردم فلسطین گسترش بیشتری داده است، این جریانات هم وزن بیشتری در میان مردم پیدا کرده اند. نفوذ این جریانات در میان مردم در درجه اول نه ناشی از مطلوبیتشان در میان مردم بلکه ناشی از دشمنی و بیزاری مردم از سرکوبگری دولت اسرائیل و بی حقوقی و ستم روزمره شان است. حتی رسانه های دست راستی غرب نیز به این واقعیت معترفند. نتیجتا از این زاویه هم، بمنظور خنٽی کردن و حاشیه ای کردن جریانات اسلامی همانطور که منصور حکمت تاکید میکند باید از حل مساله فلسطین شروع کرد. حل مساله فلسطین ریشه این جریانات را خشک میکند. به ستم روزمره دولت اسرائیل به مردم فلسطین پایان میدهد. و یک شرط پایه ای زوال و نابودی اسلام سیاسی را فراهم میکند.
مساله فلسطین، جایگاه تقابل دو قطب تروریستی
اما در عین حال باید به مساله پایه ای دیگری اشاره کرد. مساله فلسطین در عین حال یک معضل تاریخی است. ریشه تاریخی خود را دارد. راه حل خود را نیز دارد. تشکیل کشور مستقل فلسطین راه حل پایه ای این معضل تاریخی است. این مساله تاریخی در دورانهای متفاوت، در دوران جنگ سرد، در دوران جنگ اعراب و اسرائیل، در دوران کشمکش دو قطب تروریسم دولتی و اسلامی، تحت تاثیر این صفبندیها قرار گرفته است. در دوران حاضر جنگ دو قطب تروریستی به مساله فلسطین ابعاد پیچیده تر و مرگبارتری بخشیده است. همانطور که کشمکش دو بلوک شرق و غرب در دوران جنگ سرد به این مساله ابعاد جهانی و ویژه تری بخشیده بود و حل آن را پیچده تر کرده بود. به این اعتبار تقلیل مساله فلسطین به مساله جدال دو قطب تروریستی ندیدن ریشه های تاریخی این جدال و ناگزیر به نوعی تخفیف جنایت تاریخی دولت اسرائیل به مردم ستمدیده فلسطین است. از طرف دیگر ندیدن کشمکش دو قطب تروریستی جهان معاصر و تاثیر آن بر مساله فلسطین به معنای ندیدن کشمکشهای جاری در منطقه و جهان و منجمد شدن در گذشته است.
واقعیت این است که جنگ سرد به پایان رسید اما مساله فلسطین حل نشد. تخاصم ناسیونالیسم عرب و اسرائیل تخفیف پیدا کرد اما مساله فلسطین کماکان حل نشد. نتیجتا میتوان استنتاج کرد که کشمکش دو قطب تروریستی هم میتواند در شرایطی به پایان برسد بدون اینکه مساله فلسطین الزاما حل شده باشد. تردیدی نیست که از میان رفتن کشمکش دو قطب ترویستی جهان معاصر ابعاد این کشمکش را تقلیل خواهد داد و نتیجتا حل آن را ساده تر خواهد کرد. اما الزاما به معنای حل این مساله تاریخی نیست. اگر جدال دو قطب تروریستی نه با پيروزى يکى بلکه با پيروزى جریانات آزادیخواه و برابری طلب و کمونیست کارگری فرجام يابد، مسلما مساله فلسطین هم متعاقبا حل خواهد شد. این راه حل ماست. اما اگر کشمکش دو قطب تروریستی مانند جنگ سرد به نفع یک سوی این تخاصم حل شود، کشمکش و تخاصم در منطقه کماکان ادامه خواهد یافت.
از طرف دیگر، اسلام و اسلام سیاسی یک غده سرطانی است. اسلام سیاسی حل مساله صلح و مساله فلسطین را مشکل تر و پیچیده تر کرده است. عروج اسلام سیاسی به معضلات این مردم افزوده است. وجود این جریانات به جریانات دست راستی در اسرائیل برای ادامه اشغال و سرکوبگری مردم فلسطین "بهانه" و حتی "مشروعیت" میدهد. به این جریانات اجازه میدهد تا مردم فلسطین را حامی اسلامیستها و سرکوب آنها را "مشروع" جلوه دهد. اسلامیستها سیما و مشروعیت خواستهای بر حق مردم فلسطین را مخدوش و تیره و تار میکنند. لذا برای تامین صلح، برای حل مسائل متعدد مردم فلسطین، برای خلاصی این مردم، و برای سکولاریسم در فلسطین باید با اسلامیستها مقابله کرد. بعلاوه نباید اجازه داد تا جریانات دست راستی در اسرائیل و غرب اعمال تروریستی و ضد انسانی اسلامیستها را به حساب خواست بر حق و عادلانه مردم فلسطین بگذارند. جدا کردن حساب اسلامیستها از حساب مردم و مبارزه با اسلامیستها یک وظیفه تعطیل ناپذیر کمونیسم کارگری است.
اسلامیستها را باید از صحنه سیاست فلسطین کنار کرد. اما منزوى کردن و تضعیف اسلامیستها در عین حال به حل مساله فلسطین گره خورده است. تا زمانیکه دولت اسرائیل تن به خواست دیرینه و تاریخی مردم فلسطین نداده است، مساله فلسطین حل نشده است. کلید حل این مساله اعمال فشار بر دولت اسرائیل و آمریکا و متحدین این قطب ارتجاعی است. کلید مساله در کنار زدن جریانات ارتجاعی نژاد پرست و مذهبی و راست در اسرائیل است. چپ در دو سوی این معادله باید به جلوی صحنه بیاید. اما میتوان تصور کرد که در صورت به چپ چرخیدن جامعه اسرائیل و حاکم شدن یک جریان صلح دوست و سوسیالیست در اسرائیل مساله فلسطین در عرض چند روز حل شود. لنین مساله فنلاند را با یک حکم دولتی حل کرد. یک جریان چپ و کمونیست کارگری در اسرائیل میتواند مساله فلسطین را با یک حکم دولتی بسرعت حل کند.
کدام مطالبات، کدام شعارها
علیرضا گلزاری ادامه میدهد. به مساله شعارها سیاست در قبال مساله میپردازد. میگوید: "شعار فقط صلح و محکوم کردن اسرائیل آب به آسیاب حماس و جمهوری اسلامی ریختن چیز دیگری نیست." این موضع دولت اسرائیل و آمریکا است. در این زمینه باید به چند مساله اشاره کرد. قابل فهم است که خارج کردن حماس از معادلات کنونی تخفیفی غیر مجاز به این جریان ارتجاعی است. اما صلح چرا؟ صلح در خاورمیانه یک رکن هر سیاست انسانی است. امری ضروری و غیر قابل اجتناب است. مساله فسلطین راه حل نظامی ندارد. از این رو باید پرسید چرا شعار "صلح" آب به آسیاب حماس و جمهوری اسلامی ریختن است؟ اگر جنگ دو طرف دارد. صلح هم حتما دو طرف دارد! و هر دو طرف را ملزم به رعایت قوانینی و مقرراتی میکند؟ آیا مخالفت با "صلح" ناشی از این سیاست نیست که دولت اسرائیل باید "کار را تمام کند"؟ آیا این سیاست آمریکا و کاندولیزا رایس و جورج بوش و دولت دست راستی اسرائیل نیست؟ منطق چنین سیاست ارتجاعی ای روشن است. اگر حل این "معادله" مستلزم نابودی حماس و اسلام سیاسی است، نتیجتا باید اجازه داد که این پروسه به هر بهایی به فرجام منطقی و ضد انسانی خود برسد! از این رو باید نگاهها و چشمها را بر کشتار مردم غزه بست و به "نتیجه" فکر کرد! سیاستی واقعا ضد انسانی و ماکیاولیستی است.
اما یک سیاست اصولی به این مساله چگونه نگاه میکند؟ کدام مطالبات فوری و پایه ای را مطرح میکند؟ در شرایط حاضر بنظر من ما باید خواهان قطع فوری و بدون قید و شرط حملات اسرائیل به غزه شویم. ما خواهان لغو فوری محاصره اقتصادی غزه هستیم. هیچ و قید و شرط و پیش شرطی در تحقق این خواستها قابل پذیرش نیست. مردمی در حال نابودی و از میان رفتن و قتل عام اند. از طرف دیگر کوچکترین تخفیفی به حماس نباید داد. راکت پراکنی حماس و کشتن مردم بیگناه اسرائیلی هم باید بیدرنگ متوقف شود. یک موضع اصولی و انسانی در قبال این فاجعه انسانی به ازاء هر بار محکوم کردن حماس و عملیات موشک پرانی اش باید صد بار بیشتر اسرائیل و متحدینش را محکوم کند. ندیدن جایگاه و وزن هر کدام از این نیروها در کشتار و نابودی مردم یک سیاست ضد انسانی است.
ما در عین حال تاکید میکنیم که حل معضلات خاورمیانه مستلزم تشکیل کشور مستقل فلسطینی از یک طرف و از طرف دیگر مستلزم یک تحول آزادیخواهانه و سوسیالیستی در این منطقه و در دو سوی کشمش است. صلح پایدار مستلزم حاشیه ای کردن جریانات قومپرست و ناسیونالیست و اسلامی و مذهبی در هر دو سوی این تخاصم است.
مساله فلسطین : کدام عواطف
در ادامه این مباحث اساسی به نتیجه و جمع بندی میرسیم. جایی که احساس و عواطف به میان می آید. جایی که سیاست با احساس بیان میشود. احساس درونی معمولا جوهر سیاست را بهتر عیان میکند. در اینجا نویسنده تلاش میکند احساس خود را از زبان مردم عادی و قربانیان سی سال جنایت حکومت اسلامی در ایران بیان کند. شاید هنوز ذره ای از وجودش نمیتواند چنین نتیجه گیری را حتی بخودش بقبولاند. میگوید: "هر رهگذری در ایران خواهد گفت حقشان است بگذار اسرائیل تا میتواند بکشد". باور نکردنی است. تکان دهنده است. برای لحظه ای نباید تصور کرد که این احساس پدران و مادرانی است که فرزندانشان قربانی جنایت سی ساله جمهوری اسلامی بوده اند اما خود اکنون خواهان چنین سیاست جنایتکارانه ای هستند. نباید برای لحظه ای پذیرفت که "رهگذران" در ایران این چنین از انسانیت تهی شده باشند. نه! انسانیت هنوز این چنین کور و ضد انسانی نشده است. این تببین یک نیروی پرو غربی و پرو اسرائیلی است که بیشرمانه تلاش میکند تصویر و احساس ضد انسانی خودش را به روحیات مردم تسری دهد. این بیان زبونانه سیاستی ارتجاعی است که میکوشد مردم را زبان خود قرار دهد. به همان اندازه سیاست حماس که مردم را سپر دفاعی خود میکند، ارتجاعی و ضد انسانی است این سیاست که میکوشد مردم را نماینده این ارتجاع و جنایت و کشتار جلوه دهد، نیز ضد انسانی است.
"بگذار اسرائیل تا میتواند بکشد." واقعا کثیف و ضد انسانی است. این منطق ضد انسانی ادامه همان سیاستی است که مردم در ایران را مستوجب همان مجازاتی میداند که برای سران رژیم در ذهن دارد. منطقی که سیاست تحریم اقتصادی و تجاری مردم را توجیه میکند و آن را گامی در جهت "رادیکالیزه شدن" و "جاری شدن" اعتراضات مردم میداند. این سیاستی است که بمباران مردم عراق را بخاطر وجود صدام جنایتکار توجیه میکرد. در بحبوبه این جنایت "شوک و بهت" خواهان تکرار آن در ایران بود. این سیاستی است که حتی ژنرالهای دست به ماشه و ژورنالیستهای مزدور نیز نمیتوانند به سادگی و بدون لکنت زبان چنین وقاحتی را بیان کنند.
تزهای حمید تقوایی و حل مساله فلسطین
نقد این تزها یک جدال نظری دیگری را در ذهن من تداعی و برجسته کرد. کسانی که تاریخ کشمکشهای درونی حزب کمونیست کارگری را دنبال کرده باشند میدانند که جدالی که در درون حزب کمونیست کارگری بر سر تزهای حمید تقوایی در مورد حل مساله فلسطین در آستانه جنگ اسرائیل و حزب الله در لبنان در گرفت. تزهای حمید تقوایی شباهت عجیبی به تزهای پایه ای علیرضا گلزاری دارند. این تزها برای اولین بار در نشریه انترناسیونال به چاپ رسیدند. و در همان زمان مورد نقد همه جانبه ما قرار گرفتند. این تزها یکی از پایه های چرخش رهبری کنونی حزب کمونیست کارگری به سوی سیاستهای دست راستی بودند. حزب اکس مسلم کنونی نتیجه و محصول این چرخشهای سیاسی است.
تزهای حمید تقوایی از این قرار است: "امروز نميتوان بدون کوتاه کردن دست اسلام سياسی از سر مردم فلسطين و خاورميانه مساله فلسطين را به نفع مردم حل کرد .... امروز بطور مشخص راه حل مساله فلسطين از تعيين تکليف با اسلام سياسی در خود فلسطين ميگذرد. .... تا زمانيکه نيروهائی مثل حزب الله و حماس از هژمونی در جنبش فلسطين برخوردارند هدف تشکيل جامعه و دولت متساوى الحقوق در فلسطين تامين نخواهد شد."
نیازی به توضیح بیشتر نیست. این تزها دارای فلسفه مشترک و جوهر یکسانی با تزهای علیرضا گلزاری دارند. استنتاجاتی که علیرضا گلزاری ارائه میدهد، تماما بر مبنای این تزها قابل تببین و بیان است. این تزها مجموعه ای برای حل وارونه مساله فلسطین است. یک نتیجه روشن عبور از سیاست و کمونیسم منصور حکمت است. یکی از نقاط افتخار حزب اتحاد کمونیسم کارگری این است که در مقابل این چرخش به راست رهبری حمید تقوایی در ح ک ک قاطعانه ایستاد. خط و سیاست کمونیستی منصور حکمت را نمایندگی کرد. اسناد این جدال نظری موجودند. مبارزه ما در عین حال این خط را از موضع غیر کمونیستی خود عقب زد. مواضع کنونی ح ک ک در قبال جنگ حاضر، در عین ناقص و نارسا بودن آن، در عین حال از تزهای اولیه حمید تقوایی و قطعنامه ای که این تزهای ارتجاعی و دست راستی را فورموله کرد، تفاوت دارد. کمتر دست راستی اند! جای خوشوقتی است. همین درجه عقب نشینی عملی از این تزهای راست، که مواضع قطعنامه ای این حزب است، حاصل نقد و تلاش ما و سایر کمونیستهای پرچمدار خط منصور حکمت است.
در خاتمه
انتخاب زیر تیتر این مطلب، "نقد تزهای پرو اسرائیلی در پوشش چپ" برایم دشوار بود. به سئوالاتی در این رابطه باید پاسخ داد. آیا این انتخاب به چپ ضربه نمیزند؟ آیا مبارزه با جریان ناسیونالیسم پروغربی و دست راستی را حاشیه ای نمیکند؟ و تمرکز انرژی و نقد را از این جریانات کمرنگ نمیکند. پاسخ منفی است. گرایش راست پروغربی یک گرایش پرو اسرائیلی است. این جریانات متحدین طبیعی بوش و شارون و اولمرت و بلر هستند. ما به ازاء ایرانی این جریانات اند. یک رکن فعالیت کمونیستی ما حاشیه ای کردن و نقد همه جانبه این جریانات است. این جریانات معمولا در چنین شرایطی دچار خفقان سیاسی میشوند. کمتر می نویسند تا کمتر افشاء و ایزوله شوند.(۱) گرایشی که در اینجا مورد نقد قرار گرفته است بازتاب نفوذ سیاست جریانات راست و پرو غربی در جریاناتی است که با چپ و سوسیالیسم بیان شده است. این "چپ" از جنس جنبش ما نیست. همانطور که "چپ" توده ای و اکثریتی از جنس ما نیست. این "چپ" جنبش ناسیونالیسم پرو غربی است. دارای جوهری ارتجاعی است. بعلاوه اهمیت نقد این مطلب علیرضا گلزاری بسیاری از استدلالات و منطق تزهای حمید تقوایی را در خود مستتر دارد. نتیجتا برای ما که پرچمدار کمونیسم منصور حکمت هستیم مقابله با این گرایشات راست در پوشش "چپ" دو برابر ضروری است. یک رکن پیشروی کمونیسم کارگری است.
دوست دارم مطلب را با این جملات به پایان ببرم. "حل مساله فلسطين مهم ترين رکن مقابله با اسلام سياسى و تروريسم اسلامى است. ... . بايد اسرائيل را وادار کنند صلح و استقلال فلسطين را بپذيرد." به درد و رنج این مردم باید خاتمه داد. این وظیفه بشریت متمدن و کمونیسم کارگری است. اما حل اصولى و قطعى رهائى مردم فلسطين و خلاصى از ستم و تحقير و بيحقوقى، در گرو تحقق آزادى و برابرى و رفاه و استقرار سوسياليسم است.
(۱)البته مقالات اخیر آقای نوید اخگر یک استثناء بر این قاعده است. مقالات اخیر ایشان بیانگر یک نمونه مشمئز کننده چنین سیاست دست راستی و پرو اسرائیلی است.